اخلاق اسلامی
نویسنده: محمد عظیم حسینبر
دنیایی
که امروز ما در آن زندگی میکنیم به دلایل مختلف دچار کمبود اخلاقی شده
است؛ زیرا ما مسلمانان به آنچه در قرآن و حدیث برای ما بیان کرده شده است،
بیپروا شدهایم و همین عامل باعث شده اخلاق نیک و خوب از زندگیهای ما
برداشته شود. در حالی که یکی از اهداف مهم بعثت رسول اکرم صلى الله علیه
وسلم همین بود که اخلاق ناقص را کامل نماید.
حضرت مالک رضی الله عنه می فرماید این حدیث به من رسیده است که رسول الله صلى الله علیه وسلم ارشاد فرمودند: «من برای کامل نمودن اخلاق خوب مبعوث شدهام.» پس اگر به خوبی دقت کنیم اخلاق زیبا یکی از عوامل مهم سعادت دنیوی و اخروی ما محسوب میشود. امروز مردم کمتر به نماز و روزهی ما توجه میکنند، امّا چیز مهمی که به آن نگاه میکنند و همواره آن را زیر نظر دارند، داشتن اخلاق است.
حضرت عایشه رضی الله عنها میفرماید که رسول اکرم صلى الله علیه وسلم فرمودند: «مؤمن به سبب اخلاق خوب درجهای مانند روزهدار و کسی که تمام شب را عبادت میکند، حاصل میکند.»
حضرت ابوهریره رضی الله عنه میفرماید که رسولالله صلى الله علیه وسلم ارشاد فرمودند: «کاملترین مؤمنان آن مؤمنی است که اخلاق او از همه بهتر باشد و بهترین شما کسانی هستند که با همسران خود از همه بهتر باشتند و بهتر رفتار کنند.»
حضرت معاذ رضی الله عنه میفرماید: آخرین نصیحتی که رسولالله صلى الله علیه وسلم به من کردند، این بود که فرمودند: «ای معاذ! اخلاق خود را با مردم خوب کن.»
حضرت جابر رضی الله عنه میفرمایدکه رسول اکرم صلى الله علیه وسلم ارشاد فرمودند: «محبوبترین شما نزد من و نزدیکترین شما به من در روز قیامت کسانی خواهند بود که اخلاق آنها بهتر باشد.»
با توجه به این احادیث میفهمیم که رسول اکرم صلى الله علیه وسلم به اخلاق بسیار اهمیت میدادند. خداوند در مورد اخلاق ایشان در قرآن میفرماید: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛ یعنی ایشان در بالاترین درجهی اخلاق قرار داشتند. زمانی که از حضرت عایشه رضی الله عنها پرسیدند که اخلاق پیامبر صلى الله علیه وسلم چگونه بود؟ فرمودند: «اخلاق ایشان قرآن بود.» یعنی آنچه در قرآن بود، پیامبر صلى الله علیه وسلم مو به مو آن را انجام میدادند و آنچه خداوند در قرآن از آن نهی فرموده بودند، ایشان دوری میکردند. یاران باوفای ایشان، یعنی صحابهی کرام رضی الله عنهم اجمعین نیز در اخلاق بیهمتا و بینظیر بودند؛ چرا که در کنار کسی پرورش حاصل کرده بودند که نمونه و اسوهی بارز اخلاق بود. در روایات دربارهی اخلاق زیبای پیامبر صلى الله علیه وسلم مطالب زیادی آمده است که به چند نمونهی آن اشاره میکنیم:
یک بار رسول اکرم صلى الله علیه وسلم در میان یاران خویش نشسته بود که ناگهان یک یهودی داخل شد و صف صحابه رضی الله عنهم را شکست و پیش پیامبر صلى الله علیه وسلم آمد و با گستاخی ایشان را گرفت و گفت: ای محمد! قرض مرا ادا کن؛ چرا که رسول اکرم صلى الله علیه وسلم مدّتی قبل، از این یهودی چند درهم قرض گرفته بودند، ولی هنوز وقت ادا کردن آن نرسیده بود و چند روز دیگر برای پرداختن آن باقی بود. حضرت عمر رضی الله عنه وقتی این ماجرا را دید، شمشیر کشید و از رسول اکرم صلى الله علیه وسلم خواهش کرد که به او اجازه دهد تا سر آن یهودی را جدا کند. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم به حضرت عمر رضی الله عنه فرمود: «ما تو را برای این دعوت نکردهایم. در واقع من و این یهودی در معاملهی دیگر به تو احتیاج داریم و آن این است که از او بخواهی که قرضش را مؤدبانه طلب نماید و از من بخواهی تا قرضش را به خوبی بپردازم.» وقتی آن مرد یهودی این اخلاق رسول اکرم صلى الله علیه وسلم را دید، به پیامبر صلى الله علیه وسلم گفت: ای محمّد! قسم به خدایی که تو را بر حق فرستاده است، من نیامده بودم تا قرضم را بگیرم، بلکه فقط برای امتحان اخلاق تو آمدم و من میدانم که موعد ما هنوز برای پرداخت وام نرسیده است، لیکن من تمام اوصاف خوب و اخلاق نیکوی شما را در تورات خواندهام و همهی آنها را در تو دیدم به جز یک صفت که قبلاً ندیده بودم و برایم نامعلوم بود و آن، اینکه آیا در وقت خشم صبور و بردبار هستی یا نه؟ و الآن برای من ثابت شد که در وقت شدّت نادانیِ نادانان صبور هستی و این صفت تو را مشاهده نمودم و پس از آن خواند: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک محمداً رسول الله» و با همین اخلاق نیک پیامبر صلى الله علیه وسلم مسلمان شد.
باری رسول اکرم صلى الله علیه وسلم از یکی از راههای شهر مکّه عبور میکرد که پیرزنی را دید که چیزی در کنارش گذاشته و ایستاده است. وقتی که پیرزن پیامبر صلى الله علیه وسلم را دید، چون او را نمیشناخت به ایشان گفت: ای برادر! جوانمردی کن و این کالا را بر پشتم بگذار تا ببرم. پیامبر صلى الله علیه وسلم فرمود: نه من خودم آن ها را بر می دارم و به خانهات میرسانم. حضرت رسول صلى الله علیه وسلم آن را برداشت و به دنبال پیرزن راه افتاد. در بین راه پیرزن گفت: ای جوان! برای نصیحت به تو میگویم که در شهر مکّه، مردی ادعای پیامبری میکند و نامش محمّد است. از او کناره بگیر و مبادا به او ایمان بیاوری و او را قبول کنی. پیامبر صلى الله علیه وسلم به او گفت: آن محمّد که تو میگویی، خود من هستم. پیرزن بلافاصله گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک محمداً رسول الله» و ادامه داد به راستی که تو دارای اخلاق پسندیده و زیبایی هستی که در هیچ کس پیدا نمیشود.
پس اگر توجه کنیم پیامبر صلى الله علیه وسلم و یارانشان با زور شمشیر ایمان را به مردم تحمیل نمیکردند، بلکه با اخلاق نیک و زیبا آنان را به طرف خود و دین فرا میخواند. اگر ما امروز نگاه کنیم به دلیل این که ما مسلمانان از اخلاق حقیقی دور شدهایم، کفّار و مشرکان به دین اسلام گرایش پیدا نمیکنند و اگر ما اخلاق نیک داشته باشیم فوراً به طرف دین اسلام تمایل پیدا میکنند.
امام بیهقی رحمة الله علیه از حضرت علی رضی الله عنه روایت می کند که فرمود: رسول اکرم صلى الله علیه وسلم مرا صدا زد و فرمود: «میخواهم بهترین اخلاق را از اوّل تا آخر به تو یاد دهم؛ اگر کسی تو را از چیزی محروم سازد، در عوض تو به او بخشش کن و اگر بر تو ظلم کرد، او را ببخش و در صورتی که یکی با تو قهر کند و تعلّقش را قطع نماید تو چنین مکن، بلکه رابطهات را قائم بدار. اخلاقی برتر از این نیست.»
در روایات آمده است که یک بار حضرت علی رضی الله عنه غلامش را صدا زد؛ امّا جوابی نشنید، بار دوّم و سوّم او را صدا زد، امّا باز هم جوابی نشنید. حضرت علی رضی الله عنه چون بلند شد، دید غلام گوشهای دراز کشیده، پرسید: آیا صدای مرا نشنیدی؟ غلام گفت: آری! شنیدم. فرمود: چرا جواب ندادی؟ غلام گفت: چون از حُسن اخلاق شما خبر داشتم. حضرت علی رضی الله عنه فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد کردم.
بعد از ذکر اخلاق پیامبر صلی الله علیه وسلم و صحابهی کرام رضوان الله علیهم، نمونهای از اخلاق امام ابوحنیفه رحمة الله علیه را با دیگر مردم در این جا بیان میکنیم:
امام رازی رحمة الله علیه مینویسد: شخصی مجوسی از امام ابوحنیفه رحمة الله علیه وام طلب کرد، امام بنا به رعایت حق همسایگی دِرهمهای زیادی به طور قرض به وی داد. آن مجوسی با امام اعظم رحمة الله علیه قرار گذاشت که فلان مدّت برای پرداخت وام میآید. امام فکر کرد اگر این مجوسی نزد من بیاید برای من یک فایده از شخص مقروض حاصل میگردد؛ در صورتی که از مقروض هیچگونه فایده گرفتن جایز نیست؛ زیرا در حدیث آمده: «هر قرضی که نفعی در بر داشته باشد، ربا است.» امام اعظم رحمة الله علیه بر این نکته خوب فکر کرد و در آخر تصمیم گرفت خودش برای گرفتن پولهایش به سراغ آن مجوسی برود؛ چون موعد مقرر فرا رسید، به خانهی مجوسی رفت و در زد. امّا کسی جواب نداد، از دیوار فاصله گرفت و دور از سایه دیوار زیر آفتاب نشست. در این میان آب دهان انداخت و باد آب دهن او را بر دیوار خانه مجوسی زد و ایشان از این بابت ناراحت شد و فکر کرد اگر با سنگی تمیزش کند، خاک دیوار میریزد و اگر تمیز نکند، دیوار را کثیف کرده است. پس از در زدن بار دوّم، مجوسی دروازه را گشود. با تعجّب امام را دید که زیر آفتاب نشسته است. پرسید: چرا زیر آفتاب نشستهای؟ و اضافه کرد که من خودم برای پرداخت قرضهایم میآمدم. امام اعظم رحمة الله علیه مسئله را برای او توضیح داد و نیز گفت: بر دیوار آب دهان انداختهام، اگر مرا مورد عفو و بخشش قرار دهی، خوب است واگر نبخشی، وام را پس نمیگیرم. از امام رحمة الله علیه پرسید: چرا این قدر خوف داری؟ حضرت امام رحمة الله علیه این آیه را خواند. «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» و فرمود: الله تعالی مالک تمام امور کلی و جزئی در روز قیامت است و آن روز، بازخواست و مؤاخذه میفرماید. مجوسی با مشاهده تقوای حضرت امام اعظم رحمة الله علیه مسلمان شد و بعدها در ردیف علمای بزرگ قرارگرفت.
حکایت دیگری نقل شده که منافقی خودش را بنا به تمسخر حضرت امام اعظم رحمة الله علیه با او مشابه نمود. مانند امام عمّامه میبست، عصا در دست میگرفت، مثل او لباس میپوشید و روزهای جمعه لباسهای خود را عوض می کرد. خلاصه هر طوری که امام میکرد او نیز میکرد. شاگردان امام تصمیم گرفتند کتک مفصلی نثارش کنند، امّا امام فرمودند: «بگذارید شاید خداوند متعال او را بنابر همین تشبه نجات دهد.» همین طور نیز شد در آخر عمر، آن مرد گفت: قسم به به خدا قبل از این بنابر تمسخر خود را مشابه امام کرده بودم، اما اکنون با اخلاص با امام اعظم مشابهت مینمایم. بعد از وفات او که امام نیز رحلت کرده بود، شاگردان امام رحمة الله علیه در خواب دیدند آن شخص در همسایگی امام رحمة الله علیه است.
حضرت زین العابدین رضی الله عنه فرزند حضرت حضرت حسین رضی الله عنه و نوهی حضرت علی رضی الله عنه است. ایشان کنیزی داشت؛ یک بار که میخواست وضو بگیرد تا نماز بخواند، کنیز آب به دستهایش ریخت، ولی آفتابه از دستش افتاد و بر صورت امام برخورد کرد و زخمی ایجاد کرد. امام سرش را بلند نکرده بود که کنیزک با کمال پوزش ومعذرت به او گفت: «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ» یعنی آنهایی که در راه خدا خشم وناراحتی خود را میخورند وآشکار نمیکنند مورد رحمت خداوند قرار میگیرند. امام گفت: «خشمم را برای خدا خوردم.» بعد کنیز گفت: «وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ»؛ یعنی و همچنین خداوند کسانی را که دیگران را عفو مینمایند مورد رحمت بیکران خود قرار می دهد. امام گفت: «تو را در راه خدا آزاد نمودم.» بعد کنیز گفت: «وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛ یعنی خداوند متعال احسانکنندگان را دوست دارد. امام فرمود: «برو تو را در راه خدا آزاد کردم.»
در پایان حکایت دیگری بیان و بحث را خاتمه میدهیم:
با شنیدن این حکایت ما به خود نگاه کنیم و خود را با گذشتگان مقایسه کنیم که آیا ما ذرّهای همانند آن ها هستیم یا خیر؟!
میگویند نیمه شب بود که صدای دری زده شد. صاحبخانه با شنیدن صدای در، به سوی در رفت و در را باز کرد. با خوشرویی به مردی که بسیار پریشان و ناراحت بود، در همان نیمه شب دعوت کرد که به خانه بیاید. چون این حدیث را از پیامبر صلى الله علیه وسلم شنیده بود که: هر کس به خدا و آخرت ایمان دارد مهمانش را گرامی بدارد. اگر امروز ما باشیم، نیمه شب که جای خود دارد، حتّی در روز روشن در را باز نمیکنیم و اگر باز کنیم با یک ترشرویی تعارف میکنیم، امّا آن ها هم انسان بودند، ولی اخلاق نیک داشتند. به هر حال مهمان را به خانه برد و در همان نیمه شب همسرش را بیدار کرد و گفت: مهمان داریم اگر چیزی در خانه موجود است بیار تا به مهمان بدهیم که شاید گرسنه است. زن هم با خوشرویی بیدار شد و به همسرش گفت: اگر در خانه چیزی میبود، من، تو و بچّهها گرسنه نمیخوابیدیم؛ یعنی چیزی برای پذیرایی در خانه نداریم. این مرد فقط یک شتر داشت که به وسیلهی آن کارهای خود را انجام میداد. در همان نیمه شب تنها شتر خود را که تمام سرمایهاش بود را ذبح کرد و از گوشت آن پخت و شامی برای آن مهمان تهیّه کرد. مهمان در حال خوردن غذا بود که ناگهان دوباره در را زدند. وقتی او در را باز کرد، یکی از همسایگان بود و به آن مرد گفت: چند ساعت پیش مردی با این مشخّصات برادر تو را به قتل رسانده و فرار کرده است؛ همین حالا بیا تا از شهر فرار نکرده او را بگیریم. مرد گفت: تو برو، من الآن مهمان دارم، وقتی به او غذا دادم، میآیم. مرد پیش مهمان بازگشت و صبر کرد که او به خوبی غذا را خورد و سیر شد و پس از آن با یک اخلاق بسیار زیبا و خوشرویی دو زانو کنار او نشست و گفت: ای برادر! همین حالا به من خبر دادهاند که چنین شخصی با چنین مشخّصاتی برادر تو را به قتل رسانده و فرار کرده است و تمامی مشخّصات قاتل را که به من دادند در تو وجود دارد؛ یعنی قاتل برادرم تو هستی! الآن من سواریای هم ندارم که به تو بدهم که فرار کنی. سواری من، همین شتری بود که ذبح کردیم و برای شما شام درست کردیم، ولی میتوانم راه را به شما نشان بدهم که از دست مردم فرار کنی و بروی. من حق خود را بخشیدم و تو و برادرم قیامت فیصلهی خود را بکنید.
حال ما خود را بنگریم که آیا چنین اخلاقی در مردم عادی نه، در ما که درس دینی خواندهایم، پیدا میشود یا نه؟ پس انسان همیشه سعی کند که با اخلاق نیک دیگران را به طرف خود جذب کند. حضرت عمر رضی الله عنه میفرماید: برای تشخیص پرهیزگاری به روزه و نماز کسی توجه نکنید، بلکه در سه خصلت دقّت کنید: اول هر گاه سخن گفت، جز از صداقت و راستی چیزی نگوید؛ دوم: هرگاه امانتی به او سپرده شود کمال امانت را رعایت نماید. سوم: به هنگام قهر و عصبانیت تقوا و پرهیزگاری را رعایت نماید.
خداوند متعال به همهی من و شما اخلاق نیک عنایت کند. آمین یا ربّ العالمین!