تعداد وسرگذشت و سرنوشت تمام فرزندان پيامبر
پيامبر صلي الله عليه وسلم در مجموع صاحب هفت فرزند شدند؛ چهار دختر و سه پسر که تمامي آن فرزندان از همسر باوفايش خديجه رضي الله عنها بودند بجز يک پسرش که از ماريه قبطي بود.
اولين فرزند پيامبر صلي الله عليه وسلم؛ قاسم بود، بعد از وي زينب و بعد رقيه و ام کلثوم و فاطمه، از ابن عباس رضي الله عنه نقل شده که رقيه از ام کلثوم و فاطمه بزرگتر است و فاطمه رضي الله عنها از ديگر دخترها کوچکتر بوده، بعد از فاطمه؛ پسرش عبدالله متولد شده که بنا به قول صحيح تر او در زمان بعثت بدنيا آمد، و در نهايت هم ابراهيم در سال 8 هچري بدنيا آمد. "زاد المعاد" 1/103.
بنابراين دختران پيامبر صلي الله عليه وسلم که از همسر باوفايش خديجه رضي الله عنها بودند عبارتند از:
1- زينب.
2- رقية.
3- أم كلثوم.
4- فاطمة.
که همگي آنها قبل از بعثت بدنيا آمده بودند وهمگي دوران اسلام را درک نمودند و اسلام را پذيرفتند و به مدينه هجرت نمودند و ازدواج کردند و همگي آنان بجز فاطمه در طول حيات پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم يعني قبل از وفات پدرشان وفات نمودند، فاطمه نيز شش ماه بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم درگذشت.
1- زينب رضي الله عنها:
پيامبر صلي الله عليه وسلم دخترش زينب را قبل از بعثت به عقد "ابوالعاص بن ربيع" از قريشيان مکه در آورد، بعد از بعثت و تحمل چندين سال آزار قريشيان پيامبر صلي الله عليه وسلم به مدينه هجرت کردند، چند روز بعد، همسر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم، سَودَه، و دو دختر ايشان، فاطمه و امکلثوم، و اُسامهبن زيد، و اُمّايمن به آن حضرت ملحق شدند. همراه آنان، عبداللهبن ابيبکر نيز خانوادة ابوبکر را به مدينه آورده بود که عايشه نيز در ميان آنان بود. زينب نزد ابوالعاص باقي ماند و شوهرش نگذاشت که وي از مکه خارج شود، تا آنکه پس از جنگ بدر مهاجرت کرد، بعدها که جنگ احد روي داد، ابوالعاص در آن جنگ به اسارت مسلمانان درآمد و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- داماد خودشان ابوالعاص را به شرط آنکه دست از سر زينب بردارد، با منت نهادن بر او و بدون فديه گرفتن آزاد کردند. زينب براي تأمين مبلغ فديه آزادي شوهرش گردنبندي را که از آن خديجه بود، و خديجه بهنگام زفاف زينب با ابوالعاص به دخترش داده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم-فرستاد. پيامبر صلي الله عليه وسلم وقتي گردنبند را ديدند، سخت تحتتأثير قرار گرفتند، و از اصحابشان خواستند که ابوالعاص را بدون فديه آزاد کنند، اصحاب نيز چنان کردند.
عايشه رضيالله عنها ميگويد: «وقتي مردم مكه بهاي آزادي اسيران خود را فرستادند، زينب نيز جهت آزادي شوهرش، ابيالعاص، مالي را فرستاد و آن گردنبندي بود كه از مادرش به يادگار مانده بود. رسول خدا صلي الله عليه وسلم با مشاهدة آن گردنبند، شديداً متأثر شد و به صحابه فرمود: اگر دوست داريد، اسيرش را آزاد كنيد و مالش را برگردانيد! صحابه نيز پذيرفتند و چنين كردند». "صحيح السيرة النبوية، ص 261".
پيامبر از ابوالعاص تعهد گرفت كه بين زينب و آمدنش مانع نشود و به همين منظور زيد بن حارثه و مردي از انصار را فرستاد و فرمود: در وادي( ياجج در نزديکي مکه) بمانيد تا زينب از آنجا بگذرد، سپس وي را به مدينه برگردانيد. ابوداود (2692).
آن دو رفتند و با زينب بازگشتند.
ابوالعاص بن ربيع، شوهر دخت گرامي رسول خدا صلي الله عليه وسلم، كسي بود كه در برابر دعوت اسلامي هيچ گونه موضعگيري ننموده و با دست و زبان خود نيز هيچ گونه آسيبي به مسلمانان نرسانيده بود. در جنگ بدر نيز تنها كسي بود كه هيچ نقشي نداشت؛ نه صدايي از او شنيده شد و نه اظهار نظري كرد و نه حملهاي نمود.
داستان هجرت زينب دختر پيغمبراکرم صلى الله عليه وسلم طولاني و بسيار دردناک است که مي توانيد در کتابهاي سيره بطور مفصل تر آنرا پيگير باشيد.
علامه مبارکفوري در کتاب "رحيق المختوم" آورده: « در ماه جماديالاولي سال ششم هجرت، مشتمل بر يکصد و هفتاد سوار. در اثناي عمليات سريه (زيد به مقصد عيص ) اموال کارواني متعلق به قريش که کاروانسالار آن ابوالعاص داماد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بود، مصادره شد. ابوالعاص گريخت. سپس به نزد زينب آمد و به او پناهنده شد، و از او درخواست کرد که از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بخواهد اموال کاروان را بازپس دهند. او نيز چنين کرد، و رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بدون آنکه اصحابشان را وادار به اين کار کنند، اشارهاي به اين مطلب کردند. مسلمانان نيز بيش و کم و بزرگ و کوچک همه را بازگردانيدند. ابوالعاص به مکه بازگشت و سپردههاي مردم را به صاحبانش بازگردانيد. آنگاه مسلمان شد و مهاجرت کرد. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيز زينب را پس از گذشتن سه سال و اندي با همان عقد نکاح نخستين به همسري وي بازگردانيدند؛ چنانکه در حديث صحيح، اين مطلب به ثبوت رسيده است (سُنن ابي داود) زيرا، آيه تحريم زنان مسلمان بر کفار در آن زمان هنوز نازل نشده بود. اما اينکه در حديث وارد شده است که پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- زينب را با عقد ازدواج جديدي به ابوالعاص بازگردانيدند؛ يا اينکه بعد از شش سال زينب را به او بازگردانيدند؛ از نظر متن نميتواند صحيح باشد؛ همچنانکه از نظر سند نيز صحيح نيست(نکـ: تحفة الاحوذي، ج 2، ص 195-196) شگفت از کساني است که به اين حديث ضعيف ميچسبند و ميگويند: ابوالعاص در اواخر سال هشتم اندکي پيش از فتح مکه مسلمان شده است، آنگاه سخن خودشان را به اين صورت نقض ميکنند که ميگويند زينب در اوائل سال هشتم از دنيا رفته است. اين بحث را تا حدودي در حاشية بُلوغ المرام باز کردهايم. موسيبن عقبه به اين نظر گراييده است که اين حادثه در سال هفتم هجرت با مباشرت ابوبصير و همراهانش صورت پذيرفته است؛ اما اين نظر نه با آن حديث صحيح راست ميآيد، و نه با اين حديث ضعيف». پايان کلام مبارکفوري.
2- رقيه رضي الله عنها:
پيامبر خدا دخترش رقيه را به عقد عثمان رضي الله عنه درآورد، داستان اين ازدواج به اين شرح است که: رسول خدا صلي الله عليه وسلم پيش تر رقيه را به عقد عُتْبه پسر ابولهب و دختر ديگرشان، أمّکلثوم را به نکاح عُتَيبه، ديگر پسر ابولهب درآورده بود اما پس از نزول آيات سورة مبارکه مسد که عبارتند از:
« تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ * وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ» (المسد: 1 – 5).
(نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود ميگردد. دارائي و آنچه (از شغل و مقام) به دست آورده است، سودي بدو نميرساند (و او را از آتش دوزخ نميرهاند). به آتش بزرگي در خواهد آمد و خواهد سوخت كه زبانهكش و شعلهور خواهد بود. و همچنين همسرش كه (در اينجا آتش بيار معركه و سخنچين است در آنجا بدبخت و) هيزمكش خواهد بود. در گردنش رشته طناب تافته و بافتهاي از الياف است).
ابولهب و همسرش ام جميل دختر حرب بن اميه، مادر عتبه و عتيبه، آندو را امر به طلاق دختران پيامبر صلي الله عليه وسلم دادند وآنان نيز قبل از همبستر شدن ايشان را طلاق دادند تا خود لطفي باشد از جانب خداوند بر آل محمد و ذلّتي باشد از آن ابولهب و فرزندان او! عثمان رضي الله عنه به محض شنيدن اين ماجرا نزد رسول خدا صلي الله عليه وسلم آمد و از رقيه خواستگاري نمود، رسول خدا صلي الله عليه وسلم نيز ايشان را به عقد عثمان رضي الله عنه درآورد و خديجه رضي الله عنها خود، دختر بزرگوارشان را براي اين امر آماده کردند، و اين ازدواجي بود ميمون و مبارک با مردي که از خوش سيماترين مردان قريش بود و ميتوانست همپايه جمال و زيبايي رقيه باشد. هنگام ازدواج آن دو، مردم اين بيت شعر را ميسرودند:
أَحْسَنُ زَوْجَينِ رآهما إنسانٌ رُقِيةٌ، وَ زَوجُها عثمانُ
(رقيه و همسرش، عثمان، زيباترين هسمراني هستند که تا به حال مردم آنها را به چشم ديدهاند).
أنساب الأشراف، ص 89.
عبدالرحمان بن عثمان قريشي نقل ميکند که هنگامي که رقيه مشغول شستن سر عثمان بود، رسول خدا صلي الله عليه وسلم بر او وارد شد و به ايشان فرمودند «اِنَّه أَشْبَهُ أصحابي بي خُلُقاً» «دخترم نسبت به ابوعبدالله (عثمان) به نيکي رفتار کن که اخلاق او از ديگر صحابه بيشتر به من شبيه است». طبراني اين حديث را روايت کرده است و ابن حجر هيثمي در المجمع (حديث14500) رجال و راويان آنرا ثقه ميداند.
در واقع امجميل و ابولهب گمان ميبردند که با طلاق رقيه و امکلثوم آل محمد را خوار و ذليل ميکنند، اما خداوند بزرگ و عظيمالشأن، سرنوشتي خوب را براي دختران پيامبر صلي الله عليه وسلم رقم زده بود، بدون شک اين ذلّت به خود امجميل و ابولهب بازگشت و خداوند خود، بيت نبوّت را از بديها محفوظ نمود که هرچه خداوند بخواهد همان ميشود.
پس از اينكه رقيه دخت رسول اکرم صلي الله عليه وسلم از ايشان، صاحب عبدالله شد، مسلمانان، ايشان را با کنيه ابوعبدالله صدا ميزدند.
هنگامي که مسلمانان عازم غزوهي بدر شدند، بانو رقيه، دخت گرامي پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم و همسر با وفاي عثمان، به حصبه مبتلا شده و به اين بيماري گرفتار آمده و به همين خاطر بستري بود، لذا پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم به عثمان امر فرمود که در کنار رقيه بماند و از او مراقبت نمايد و عثمان نيز با رضايت کامل، امتثال امر رسول خدا صلي الله عليه وسلم نمود و نزد همسر بيمار خويش ماند که هر روز وضعيتش وخيمتر ميشد. بانو رقيه در آن لحظات سخت تنها آرزويش اين بود که قبل از ترک اين دنيا چشمش به جمال پدر بزرگوارش رسول اکرم صلي الله عليه وسلم، روشن شود و براي آخرين بار خواهر محبوبش زينب را که در مکه و ميان کفار بود ببيند و عثمان اين لحظات پر از حزن و اندوه را از وراي اشکهاي ريزان خويش نظاره مينمود. رقيه، فوت کرد بدون آنکه به ديدار رسول اکرم صلي الله عليه وسلم نائل آيد، او را بدون حضور رسول خدا صلي الله عليه وسلم که هنوز در بدر و مشغول نبرد با کفار بود، در بقيع دفن کردند و چون بازگشتند زيد بن حارثه، سوار بر شتر رسول خدا صلي الله عليه وسلم، مژده نصرت و پيروزي مسلمانان و سلامت رسول الله صلي الله عليه وسلم را براي اهل مدينه آورد، و اين خبري بود شاديآور و مسرّتبخش که سرتاسر مدينه را فراگرفت. عثمان نيز از اين فتح و پيروزي عظيم خشنود بود، اما آيا ميتوانست حزن و اندوه فراق از همسر با وفايش را بدان سرعت از ياد برد؟
رسول خدا صلي الله عليه وسلم چون بازگشت و از فوت دخترشان آگاه شدند، با غم و اندوه بر سر مزار ايشان رفتند و از خداوند متعال برايشان طلب مغفرت نمود. دماء علي عميص عثمان بن عفان، ص20.
برخلاف ادعاي دروغين هوسپرستان، عثمان رضي الله عنه از حضور در ميان سپاهيان بدر فرار نکرد و با دستور رسول اکرم صلي الله عليه وسلم مخالفت نورزيد، بلکه به خاطر اطاعت امر خدا و رسولش به همان فضل و پاداشي که اهل بدر بدان دست يافته بودند نائل آمد. زيرا ايشان همانند ساير مسلمانان مهياي عزيمت به سوي بدر شد اما به فرمان رسول خدا صلي الله عليه وسلم مؤظّف به مراقبت از دختر بيمار آن حضرت و همسر خويش شدند و رسول خدا صلي الله عليه وسلم از اردوگاه بدر به مدينه بازگشتند، عثمان را در غنايم سپاه اسلام و پاداش آنان سهيم نمودند.
3- ام کلثوم رضي الله عنها:
سعيد بن مسيب روايت ميکند: چون رقيه، همسر عثمان، فوت کرد و حفصه دختر عمر، شوهرش را از دست داد، عمر نزد عثمان آمد و به او گفت: آيا با حفصه ازدواج ميکني؟ و عثمان چون قبلاً از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنيده که ممکن است ايشان با حفصه ازدواح نمايند، به عمر جواب مثبتي نداد. عمر نزد رسول خدا صلي الله عليه وسلم آمد و ماجرا را تعريف کرد. پيامبر صلي الله عليه وسلم بدو گفت: « هل لك في خير من ذلك؟ أتزوج حفصة، وأزوج عثمان خيرا منها: أم كلثوم». «آيا ازدواجي بهتر از اين وصلت را ميخواهي؟ من با دخترت حفصه، ازدواج ميکنم و عثمان را به عقد زني بهتر از حفصه، يعني دخترم، أم کلثوم، در ميآورم». مستدرک الحاکم (4/49).
در صحيح بخاري در اين رابطه چنين آمده است: «عمر بن خطّاب گفت که پس از فوت خنيس بن حذافه سهمي، شوهر حفصه، که از صحابه پيامبر نيز بود، نزد عثمان بن عفّان رفتم و پيشنهاد ازدواج با حفصه را بدو نمودم اما عثمان در جواب من گفت: اگر خواستم با حفصه ازدواج کنم به تو خواهم گفت، چند روز به من مهلت بده تا در اين مسأله فکر کنم، عمر گفت: پس از گذشت چند روز عثمان را ديدم و از او در رابطه با آن مسأله سؤال کردم که عثمان به من گفت: من نميخواهم که امروز ازدواج کنم. سپس عمر بيان داشت: نزد ابوبکر رفتم و همين پيشنهاد را به او نمودم، اما ابوبکر سکوت کرد و هيچ جوابي را به من نداد. از او بيشتر از عثمان ناراحت شدم تا اينكه بعد از گذشت چند روز، رسول خدا صلي الله عليه وسلم حفصه را از من خواستگاري نمودند و من نيز او را به عقد آن حضرتص درآوردم. بعداً که ابوبکر را ديدم به من گفت: شايد به اين خاطر که در مورد ازدواج با حفصه به تو جواب مثبتي ندادم از من ناراحت شده باشي؟ بدان که تنها به اين دليل اين پيشنهاد را نپذيرفتم که پيغمبر صلي الله عليه وسلم در مورد اين ازدواج صحبت کرده بودند و نميخواستم که راز رسول خدا صلي الله عليه وسلم را برملا سازم و اگر رسول خدا صلي الله عليه وسلم با او ازدواج نمينمود من با دخترت، حفصه، ازدواج ميکردم». صحيح بخاري، کتاب النکاح، (5122).
ام المؤمنين عائشه دختر ابوبکر صديق در مورد ازدواج ام کلثوم با عثمان چنين روايت ميکنند:
«چون نبي خدا صلي الله عليه وسلم دخترشان، ام کلثوم، را به نکاح عثمان بن عفّان درآورد، به أمّ ايمن فرمودند: «هيئ ابنتي أم كلثوم وزفيها إلى عثمان، وخفقي بين يديها بالدف».
«دخترم، أم کلثوم، را آماده کن و او را با دف به خانه عثمان ببر» و او همين کار را کرد. بعد از گذشت سه روز نزد دخترشان رفتند و از او در مورد عثمان پرسيدند و فرمودند: « اي دخترم! شوهرت را چگونه مي بينيد؟» و او گفت: عثمان، بهترين شوهر است». "السيرة النبوية" أبوشهبة (2/231).
ام کلثوم بر اثر بيماري در شعبان سال نهم بعد از هجرت فوت نمود و پيامبر بر او نماز خواندند. أَنَس بن مالک روايت ميکند: «رسول خدا را ديدم که بر قبر ام کلثوم نشسته و اشک ميريخت، سپس فرمودند: «هل منكم رجل لم يقارف الليلة؟».
«کداميک از شما امشب با زنش همبستر نشده؟» و ابوطلحه گفت: من، پس به اين گفتند که:
«فانزل في قبرها». « داخل قبر امکلثوم شو» و او را دفن کند». صحيح بخاري (1342).
از ليلي بنت قانِف ثَقَفي روايت شده: «من جزو زناني بودم که أمّ کلثوم را غسل دادند، پيامبر دم در ايستاده و کفن دخترشان را دردست داشتند و آنها را يکي يکي به ما ميدادند، اول پارچه براي بستن ميانتنه، سپس پيراهن ايشان، بعد روسري او را دادند و پس از آن ملحفه را بر او پوشانيدم و در آخر، ايشان را در لباسي ديگر قرار داديم». سنن أبوداود (3157).
عثمان از اين مصيبت بسيار ناراحت و اندوهگين شد و رسول خدا صلي الله عليه وسلم اين را در چشمان عثمان ميديد، پس به ايشان فرمودند: «لو كانت عندنا ثالثة لزوجناكها يا عثمان».
«اگر دختري ديگر داشتم آنرا به نکاح تو درميآوردم ». مجمع الزوائد، هيثمي (9/83).
اين، خود، بيانگر ميزان محبّت پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم به عثمان ودليل آن همه وفاداري و احترام عثمان نسبت به نبي خداست.
به اين ترتيب رسول خدا صلي الله عليه وسلم دو تن از دختران عزيزش را به عقد عثمان رضي الله عنه درآورد و لذا به عثمان لقب "ذي النورين" به معناي "صاحب دو نور" داده شده است.
بدرالدين العيني در شرح خود بر صحيح بخاري گفته است: «از مهلّب بن أبي صفره سؤال شد: چرا به عثمان، ذيالنورين ميگفتند؟ او گفت: زيرا ايشان تنها فردي بود که با دو دختر نبي اکرم ازدواج نمود». عمدة القاري شرح صحيح البخاري (16/201).
عبدالله بن عمر بن أبان جعفي در اين مورد گفته است: «دائيم، حسين جَعفي به من گفت: پسرم، آيا ميداني چرا به عثمان، ذيالنورين ميگفتند؟ من گفتم: نه نميدانم، او گفت: زيرا که از ميان خلقت آدم تا روز قيامت تنها عثمان است كه با دو دختر يک پيامبر ازدواج کرده است». سنن البيهقي (7/73) که بنا به قول دکتر عاطف لماضه اين خبري حسن است.
4- فاطمه رضي الله عنها:
و اما فاطمه رضي الله عنها فاطمه که در سن سي و پنج سالگي رسولالله صلي الله عليه وسلم و پيش از بعثت متولد شدهاست. پيامبرصدر سال دوّم هجرت بعد از جنگ بدر او را به عقد ازدواج علي بن ابي طالب رضي الله عنه در آورد و خداوند سه فرزند به نامهاي حسن و حسين و ام کلثوم به او عنايت كرد.
علي رضي الله عنه ميگويد: « به خواستگاري فاطمه نزد رسول خدا آمده بودند. يکي از کنيزهايم گفت: آيا خبر داري كه به خواستگاري فاطمه دختر پيامبر رفتهاند؟ گفتم: خير. گفت: از او خواستگاري كردهاند، چرا به نزد پيامبر نميروي تا او را به عقد (ازدواج) تو در آورد. گفتم: مگر من چيزي دارم كهاو را به همسري به من بدهد؟ گفت:يقين دارم اگر پيش پيامبر صلي الله عليه وسلم بروي و خواستگاري كني، او را به نكاح تو در ميآورد. گويد: سوگند به خدا، همواره مرا اميدوار ميكرد تا آنكه به خدمت پيامبر رفتم، وقتي نشستم زبانم بند آمد و به خدا از هيبت او نتوانستم چيزي بگويم. پرسيد: براي چه آمدي؟ نيازي داري؟ سكوت كردم، باز فرمود: «شايد آمدي از فاطمه خواستگاري كني؟» گفتم: آري، فرمود: «آيا چيزي براي مهريهاش داري؟» گفتم: سوگند به خدا اي رسول خدا چيزي ندارم، فرمود: «زره را چکار کردي؟» آن زره با ارزش است و قيمتش چهارصد درهم است، گفتم: آن را دارم. فرمود: «آن را به عنوان مهريه بده، او را به نكاح تو در آوردم». به اين ترتيب آن زره به عنوان مهريه دختر پيامبر صلي الله عليه وسلم تعيين شد». دلايل النبوه، بيهقي 3/160 اسناد آن حسن است.
فاطمهي زهرا رضي الله عنها شش ماه پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه وسلم وفات نمود؛ رسولخدا صلي الله عليه وسلم به او خبر داده بودند كه او، نخستين فردي است كه از اهل بيت به ايشان ميپيوندد و به او فرموده بودند كه: (أما ترضين أن تكوني سيدة نساء أهل الجنة) يعني: «آيا دوست نداري بزرگ و خانم زنان بهشت باشي؟» المرتضي از ندوي، ص94.
فاطمه رضي الله عنها در شب سوم رمضان سال 11 هجري وفات نمود؛ از علي بن حسين رضي الله عنهما چنين روايت شده كه: «فاطمه رضي الله عنها بين نماز مغرب و عشاء وفات نمود؛ ابوبكر، عمر، عثمان، زبير و عبدالرحمن بن عوف رضي الله عنهم در آنجا حضور داشتند. هنگامي كه جنازهاش را براي نماز گذاشتند، علي رضي الله عنه از ابوبكر رضي الله عنه خواست تا براي نماز جنازه جلو شود. ابوبكر رضي الله عنه فرمود: «ابوالحسن! تو خود حضور داري» علي رضي الله عنه گفت: «آري؛ ولي به خدا سوگند كه كسي جز تو بر فاطمه رضي الله عنها نماز نميگزارد.» ابوبكر رضي الله عنه نماز جنازهي فاطمه رضي الله عنها را امامت داد و فاطمه رضي الله عنها شبانگاه به خاك سپرده شد. در روايتي آمده است: ابوبكر رضي الله عنه بر جنازهي فاطمه رضي الله عنها نماز گزارد و چهار تكبير گفت. الطبقات الكبري (7/29).
البته روايت ارجح همان است كه امام مسلم رحمه الله روايت كرده كه علي بن ابيطالب رضي الله عنه بر جنازهي فاطمه رضي الله عنها نماز گزارده است. مسلم، شمارهي1759.
پسران پيامبر صلي الله عليه وسلم :
1- قاسم .
2- عبدالله .
3- إبراهيم .
پسرهاي رسول خدا صلي الله عليه وسلم همه از خديجه ميباشند، بجز ابراهيم که از ماريه قطبي بود.
فرزندان پسر رسول خدا صلي الله عليه وسلم از حضرت خديجه عبارتند از:
قاسم، عبدالله (با القاب طيب و طاهر) که هر دو در خردسالي وفات کردند. ابراهيم هم که از ماريه بود وي نيز در خردسالي فوت کرد.
مغيره بن شعبه رضي الله عنه ميگويد: «كَسَفَتِ الشَّمْسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَوْمَ مَاتَ إِبْرَاهِيمُ، فَقَالَ النَّاسُ: كَسَفَتِ الشَّمْسُ لِمَوْتِ إِبْرَاهِيمَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلا لِحَيَاتِهِ، فَإِذَا رَأَيْتُمْ فَصَلُّوا وَادْعُوا اللَّهَ». (بخارى:1043)
يعني: روز وفات ابراهيم؛ در زمان رسول خدا صلي الله عليه وسلم خورشيدگرفتگي رخ داد. مردم گفتند: خورشيد گرفتگي بخاطر مرگ پسر رسول الله صلي الله عليه وسلم اتفاق افتاده است. رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: «خسوف و كسوف بخاطر مرگ يا زندگي كسي بوقوع نمي پيوندند. پس هرگاه، چنين حالتي هايي را ديديد، نماز بخوانيد و دعا كنيد».
وصلي الله وسلم علي محمد وعلى آله وأصحابه والتابعين لهم بإحسان إلى يوم الدين